ME



زنگ زدن از موسسه گفتن بیا ی ترم بالاتر بشین ، نتیجه ای پیگیر بودن میشه این ، شیت نگهبانی یکمش مونده شیت آنالیز خیلیش ، فردا باید جفتش تموم شده ، بعد برم کد بزنم ، بعدش خواب بعدم فرستادن عکسای مشتریا بعدش فرستادن عکسا برای استادم و ادیت چندتا از عکسای قدیمی . شدم بعد یک هفته ، معلوم نیست تو وجودم چی میگذره . نتیجه ی استرس هم میشه این وضع گند 


ساعت رو روی ۷:۳۰ کوک میکنم ، با شیم دم پارک قرار داریم که از اونجا بریم کاروانسرا ، دراز کشیدم رو تختم هوای سرد پیچیده تو اتاقم دماغم یخ کرده ، موهایی که بلند ترین لاخش به یک بند انگشت نمی‌رسه هم خیسه کوتاهشون کردم هرکس میبینه میگه خلی تو ! امشب تو اتوبوس دانشگاه از برگشت اینقدر خندیدم که نفسم بند شده بود ، هرچی آدم بود ریخته بود تو اتوبوس اصلا نمیشد نفس بکشی ، دستم و به صندلی یه پسری گرفته بودم انگشتام محکم فرو رفت تو کتفش اما خب من بعدش متوجه شدم اون کتف دوستم نبود کتف پسر جلویی بود -_-

اونجا حس میکنم خبرچین داره اینجا راحت ترم


به شیم گفتم اونم خیلی راحت قبول کرد و منم یه نفس راحت کشیدم . فردا میرم که مدارکم رو تحویل بدم ، کلاسمون تو کاروانسرای تاریخی برگزار میشه بی شک میخواد بگه چجوری یا مثلث بندی برداشت کنیم اونجا رو ، شنبه تحویل سه تا حجم نگهبانی همراه با پلاناشون داریم ، هیچ کارشو نکردم ، امروز صبح خوابیدم ، بعد مدتها مام یه روز داشتیم که نریم دانشگاه . والا از بس اونجام دیگه خسته میشم ، باید برم دنبال منابع


کاغذ بازی وام تموم شد فقط مونده برم تحویل بدم اما شیم پله ی آخر رو نرفته ، خب فردام شروع ثبت نام ِ ، منم کارام تکمیل ِ ، حالا می‌خوام بهش بگم من فردا میرم کاغذام رو میدم به مسؤول وام ، توأم بعداً که کارت درست شد باهم میریم ک تو بدی کاغذات رو الان دارم با خودم کلنجار میرم که بگم یا نه ، چون نمیخوام حتی یه روز از دست بدم چون می‌خوام با پولش سریعتر اون مدرک خارجی رو راست و ریست کنم شایدم فایده نداشته باشه این زودتر دادن اما می‌خوام ثابت کنم به خودم که من تابع ِ شیم نیستم دو ساعت دیگه باید برم دانشگاه جلوی ِ پارک قرار داریم که پیاده بریم ایستگاه و بعدشم اتوبوس و بعدشم دانشگاه تو راه باید بهش بگم ، امیدوارم بهش بر نخوره


نه نه من برعکس تو هدف دارم ، برنامه ریختم ، نمیخوام یه آدم وارد زندگیم کنم ُُ همه ی زخماتم برای رسیدن به هدفم رو بریزم تو چاه  منتظرم عکاسی رو تمومش کنم و زبان رو شروع کنم ، یه درس سه واحدی دارم فجیع سخت سخت یعنی پرکار واسه ی هفته ی اول اصلاح پلان مسی ِ ، هنوز اول کاری پیچیدس دارم از خستگی میمیرم ، پاهام درد می‌کنه و تاول زده و زخم شده فردا برداشت داریم و کد دلم میخواد هیچ کلاسی نباشه و فقط بخوابم


۹

امروزم مثه دیروز مثه هر روز ترسیدم ، از راهم از هدفم خیلی کار زیاده موندم صبرم طاقتم نباید تموم شده اما همین اول کاری  به اندازه ی یه سال خستم‌ خسته طاقتم بده صبرم بده که قوطیِ صبرم خالیه باید برم دنبال ِ وام دنبال ِ منابع ارشد ‌‌ با شیم حرف بزنم واسه عکس عکس بگیرم عکس ادیت کنم برای چهارشنبه خابم میاد انگشتهای پاک رو حس نمیکنم از شدت فشار ۱۴ ساعت بیرون باش و بدو بدو از این ور به اون ور ‌‌ 


7

شبها رادیو کنارش تاساعتها روشن میمونه رادیو تنها وسیله ی از او» ست که تو اتاق باقی مونده ، گاهی یادم می‌ره چقدر دوستشون دارم رو صندلی دوزانو نشستم و اینا رو تایپ میکنم ، مگس کش کنارمه تا بتونم ملخ داخل سالن رو پیدا کنم و بکشمش طرفا رو چیندم ، ماشین و روشن کردم ، اون وسط مسطا زدم قوری چای رو چپه کردم روی میز هرچی چای و تفاله بود پخش شد و کل میز بوی چای گرفت جارو برقی کشیدم و درها رو قفل کردم و اومدم نشستم ، ری» تب کرده رفته تو اتاق بزرگه با نی نی ش خوابیده دیشب فیلم ترسناک دیدم باهاش ، دوتا ترسو که نصف شب با چراغ روشن سعی میکردن نترسن ، هربار بعد دیدن فیلم ترسناک گوشم رو میگیرم که دیگه نبینم تا اینجوری روح و روانم بهم نریزه اما خب انگار یه خودآزاری دارم تو وجودم


6

دیروز صبح نسشتم پای لب تاپ و با کلی استرس انتخاب واحد کردم ، سر باز نشدن سایت حسابی حرص خوردم . نیم ساعت بیشتر وقت نداشتم چون بلافاصله بعدش وقت مشاوره داشتم . حین انتخاب واحد لباس هم میپوشیدم یکی از درسا امتحانش تداخل داشت و سایت قبول نمیکرد انتخابام رو و مشکل از برنامه بود . زنگ زدیم تا درستش کنن . تو همون حین زنگ زدم شیم » گفتم بقیش با تو من دارم میرم جایی . نُه رسیدم به مرکز مشاوره مامان بیرون نشست من رفتم داخل . از هر دری گفتم ولی من چشام سنگینی میکرد عجیب یعنی به زورباز نگه داشته بودمشون خلاصه من با یه خیال اسوده و فراقی باز بعد یک ساعت اومدم بیرون شیم » موفق شده بود و انتخاب واحد رو اوکی کرده بود برام و بهتر از همه اینکه بچه های ما اکثرا افتادن کد یک و اونایی که هم تو کد یکن از اون دسته دارن یکی یکی گروه هاشون رو عوض میکنن ((: این یعنی پیروزی ، شاید یکم بد جنس طور باشه اما خب چاره چیست


من که نمی‌شناسمش ، در حد همون یه شب دوشب حرف زدن تو وات سپ اما یه امید قوی انداخت تو دلم ، مرسی ازش که پاسخگو بود ، من برسم به آرزوم و روزی ازش تشکر کنم درست حسابی ، ولی حتی اگه هیچ وقت نبود یا نشد خدا بهش هرچی آرزو کرد بده همین 


شما ها استاد تر زدن تو حال ادمین خوبااا خوب من اه کشیدم  چقدر باید واسه اینور اونور رفتن این کار و اون کار کردن باید جواب بدم مگه به کجا رسوندیش ها ؟ به آزاد موسیقی همین که اینقدر پزش رو میدی ، چقدر ازت نفرت دارم خدایاااا وایی چقدر حالم بده شد کاش نبودی نمیومدی ببین من قول میدم که به امید همون خدا که تنها امیدم همونه من میرسم به جایی که از فامیلا بودن افتخار کنی چه برسی به استاد و کوفت و زهرمار اونم از بابایی که میزنه لهت می‌کنه له و له آخه از له شدن من چی بدست میاری ها ؟ بیخیال تموم شد من دیگه نباید غر بزنم باید برم پی ِ خودم رسیدنهام پووف  


دیوونه نشم خیلی ِ سه ساعت داشتم خودم و زمین و زمان رو مقصر میدونستم بعد دیدم مسئله به کل از اول ویرانه حالا بیخیال با دوتا دانشجوی ارشد حرف زدم و آمار منابع رو‌گرفتم ، فردا عصر بعد دانشگاه میرم ثبت نام زبان و خرید کتاب ، به احتمال زیاد ندارن باز باید دو هفته علاف باشم که بیاره کتاب برام ، امیدوارم کتابا خیلی گرون نباشن ، تقریبا باید یه بیستا  کتابی رو خوند برای ارشد ، یه برنامه ریزی بکنم از الان شروع کنم می‌خوام ثابت کنم که میتونم . چی میشه بدون رفتن به دانشگاه مدرک بگیری آقا خیلی وقتمو میگیره من می‌خوام واسه ارشد بخونم تا مدرک نگیرمم ارشد کیلو چند هووف فقط بخرم کتابارو و شروع کنم


حجم استرسی که امروز عصر بهم وارد شد و تحمل کردم اونقدر زیاد بود که از درد پهلو و معده هنوز به خودم میپیچم ، پارچه ی گرم دور کمرم بستم ، مامانم داغ می‌کنه میذارم رو دلم رو پهلوم رو معدم شدنم هم یه عالمه دیگه داره یه درد متفاوت تر و سخت تر ، با خالم حرف زدم که الان دست به گوشی شدم تا چند کلمه بعد مدتها تایپ کنم . امروز من عجیب ترین و متفاوت ترین تجربه رو داشتم . من و امیپ سه نفرمون با چندتا از هم‌دانشگاهی هامون یا همون همکلاسی هامون خیلی جوریم توش به یه همکلاسی پسر هم که ادمِ یعنی شبیه پسرای الان جو گیر نیست حداقل میشه باهاش حرف زد بدون اینکه جو بگیرتش ، مثه یه دوست خوب برای سه تامونه بدون هیچ چیز دیگه آیی به هنر علاقه داره یه همین خاطر تمام بحث من و اون سر همینه من تنها کسیم ک تو گروه بهش میگم شما نه تو ، من اینجوریه اخلاقم . با اینکه یک سال و نیمه می‌شناسمش . اما بهش گفتم امروز ژوژمانه به همه ی بچه ها خواستین بیاین ، فقط اون اومد و جلسه ی ژوژمان جوری بود که باید تو کلاس می‌بودیم اومد و همه فکر کردن ما دوست دختر دوست پسریم چون همه یا دوست پسر و فلان و بیسار اومدن . خلاصه من استرس زیادی داشتم ، فشارعصبی زیادی روم بود حتی احساس خلا میکردم و هرآن ممکن بود غش کنم ‌ بعد جلسه بنده ی خدا تشکر کرد از کارام تعریف کرد و رفت . همه چی به کنار اینکه ملت این تصور رو کردن من حالم بده شد ، اون جایگاه یه دوست رو داره برام فقط همین تازه اونم دوستی که هراز چندگاهی من باهاش هم کلام میشم . خدا می‌دونه چقدر حالم بده بود از این بابت . بیخیال ک بقیه چی فکر کردن اما من بخاطر همون پیس پیس ها و خنده های بچه ها بدم اومد . حالم بده شد . خیلی اه که چقدر سخت بوووود احساس میکردم تموم شدم .


2

هوا خنک شده اونقدری که لازم نیست کولر روشن باشه ، پتوم رو میارم از تو کمد و دورم میپیچم ، این خنکی لذت بخشِ ، بعد پشت سر گذاشتن تیر و مرداد داغ این خنکی بدجوری حال همه رو خوب کرده ، امیدوارم پاییز پرباری باشه و کیف کنیم ، همش سرما نباشه یکم بارون باشه بچه های اون کد ترم پیش می‌خوان کد یک بردارن ماهم همینطور ، خب اصلا اب مون تو یه جوب نمیره ، گروهی می‌ره کد یک که زودتر انتخاب واحد کنه امیدوارم اون کد ما باشیم اگه ارزشش رو داره !


طعم شربت گلودرد با آبمیوه آناناس تو دهنم قاطی شده ، دراز میکشم که از این هفته و هفته پیش بنویسم ، من اشتباه هفته ی گذشتم رو پذیرفته بود ، برام عجیب اینه که اشتباه های من دیده میشه تا اطرافیانم . شیم هم همین حرکت رو زد اما کسی از اشتباهش بویی نبرد اما من همه فهمیدن . بیخیال جدا . من سر این اشتباه یا همون ناراحت کردن دوستم سه تا چهار روز کامل گیج میزدم هرجا بودم و میرفتم شده بودم آدمی که حرف نمیزنه ، آخر چهار روزم تب کردم افتادم تو جام ، مامانم گفت هی خودتو خسته کن. نمیدونست چهار روز تمام استرس و افکار پریشون تحمل کردم . الان بهترم جز صدام که در نمیاد . دوستمم بهتر رفتارش . همین 

خالم اومد . واقعا شکر و ایشالله و ماشاالله


16

رفتم اصفهک با صاد بود من با سین نوشته بودم هرکیم میپرسید میگفتم با سین مینویسن :|

اینقدر از این خونه به این خونه رفتیم که به شاتر دوربینم امون نمیدادم راستی زبانم رو تموم کردم این ترم رو اما ترم جدید رو شروع نکردم . دوتا امتحان سخت دارم که دقیقا به پنج شنبه هام نیاز دارم اما حقیقتا خیلی میخوام برم . سه جلسه ش هم گذشته . یعنی یه پنج شنبه سخت تصمیم گیری


20

از صبح فقط داشتم دانش می‌خوندم ، آخ انگار داشتم زجر می‌کشیدم. انگار که نه ، واقعی بود زجرم

داشتم با بابا سر زبان بحث میکردم ، یهو گفت تو وقت نمیکنی از تو اتاقت بیای بیرون غذا بخوری بعد برای من میخوای بری کلاس زبان . راستی یهو ذهنم آلارم داد یعنی اینقدر دارم کار میکنم که اینجوری به چشم میاد ؟ بعد به این فک میکنم خب آره دیگه ، الان مثلا فرجه هاست  . از روزی شروع شده بیرون نرفتم . بعد با خودم میگم ارزشو داره یا نه ؟ اگه منو یه درصد به رفتن نزدیک کنه آره ، ارزش داره


19

حس کردم که باید برگردیم . حس کردم که رفاقتمون رو بگردونیم .ما سالهابود مثه خواهر کنارهم بودیم. از دبیرستان اما الان یک سال میشه که حرف نزدیم . من این رابطه رو کات کردم . من دست دوستیمون رو ول کردم. و الان حس میکنم اشتباه بوده شاید این همه تندی من اما راه برگشت نیست | اخه ته دلم مطمعن نیست که میخادد برگرده این من ِ وجودم ؟ ایا میتونه همون رفیق باشه ؟ بی شک من یه ادم جدیدم |


24

همه چی حال بهم زنه ، همه چی سقف اتاقم سوراخ شده اما کسی اهمیت نمیده . هر ان میتونه بریزه پایین . بازم کسی اهمیت نمیده . این حال بهم زنه که کل روز دراز کشیدم رو تختم و تو اینستا چرخیدم بعد عصر پاشدم فقط چند دقیقه ورزش کردم . این چندش اوره که واسه ی این زندگی کوفتی هیچ غلطی نمیکنم متنفرم از این حس پلشت  


4

لبم از حساسیت باد کرده ، خارشش حسابی عصابم رو خورد کرده ، بیشتر از همه خوابم میاد اه خدایا چقدر اینجا غریبه خفه دارم میشم میرم داخل اتاق پنجره ها رو باز میکنم ، هوای خنک شهریور میخوره تو صورتم ، جام رو میندازم رو زمین ، اون اتاق نمیرم چون سردشون میشه اگر پنجره باز کنم ، اینجا میام تنها بخوابم . دلم میخواد از فرط سرما بخیزم زیر پتو اما من تخت اتاق خودم و پتوی خودم رو می‌خوام ، درسته اینجا خونه ی مامانیه اما اتاق آدم ی چیز دیگس


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها