20

از صبح فقط داشتم دانش می‌خوندم ، آخ انگار داشتم زجر می‌کشیدم. انگار که نه ، واقعی بود زجرم

داشتم با بابا سر زبان بحث میکردم ، یهو گفت تو وقت نمیکنی از تو اتاقت بیای بیرون غذا بخوری بعد برای من میخوای بری کلاس زبان . راستی یهو ذهنم آلارم داد یعنی اینقدر دارم کار میکنم که اینجوری به چشم میاد ؟ بعد به این فک میکنم خب آره دیگه ، الان مثلا فرجه هاست  . از روزی شروع شده بیرون نرفتم . بعد با خودم میگم ارزشو داره یا نه ؟ اگه منو یه درصد به رفتن نزدیک کنه آره ، ارزش داره


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها